به نام خداوند نور و آگاهی
ساعت 7:46 دقیقه شب بیست و دوم مهرماه
. مدت زیادی از رفتن مهمانها نمی گذرد. برخلاف خلوتیه روزهای قبل، امروز، خانه روز شلوغ و پرشوری را پشت سرگذاشته است. نمازم را می خوانم و سری به آشپزخانه میزنم. سینک ظرفشویی تا خرخره پر از ظرف های چینی و فنجان هایی است به هوای مهمان، سر از کابینت در میآورند و هوایی تازه میکنند . مادر اصرار دارد که بماند برای صبح، اما من تصمیم میگیرم آرام آرام سینک بیچاره را از خفگی نجات دهم. همینطور که در حال شست و شوی ظروف هستم، گوشم را تیز میکنم تا صدای آرام استاد کلانتری را که از تلفن همراهم در حال پخش است را واضحتر بشنوم. یادداشت یک نویسنده در مورد چالشی که در مسیر نوشتن با آن مواجهه شد.. شیر آب را می بندم. و با شوقی عجیب، لپ تاپ را روشن می کنم و پشت میزم می نشینم تا کارم را شروع کنم.
با شنیدن این نمونه داستان کوتاه، انرژی عجیبی وجودم را در فرا میگیرد . یک جور دوپینگ. هل دادن برای شروع کاری که نیاز به تلاش و پیگیری دارد. همین ویژگی که مرا در لیست دیرشکوفاشدگان قرار داده است. یکی از دلایلی که نوشتن کتابم را تا این زمان به تعوبق انداخته است و یکی از مهمترین سدهایی که اراده شکستنش مرا وادار کرد این کتاب را بنویسم. دوباره دست از تایپ میکشم و زل می زنم به صفحه لپتاپ، گلدان پتوس روی میزم زیباتر شده است. عینکم را به چشمهایم نزدم. راستی چرا چراغ مطالعه را روشن نمیکنی؟ اشیاء روی میزم با نقشهی من برای فرار از تمرکز در کار، دست به یکی کرده اند تا کمی نوشتن را به تعویق بیندازم. گاهگاهی چند ضربه به صفحه گوشی و چک کردن آن، واژههای بازیگوش را میپراند.
به صندلی تکیه میدهم، دست به سینه مینشینم و سطرهای سرگردان را نگاه میکنم که نمیدانند آخر و عاقبتشان به کجا ختم خواهد شد. سعی میکنم نگرانی از آیندهی آنان را پشت امیدم به تمام شدنِ به خیر و خوشی پنهان کنم. کتفم درد گرفته است. کمی جا به جا میشوم و همچنان به نوشتن ادامه می دهم. بلند میشوم و سری به یخچال میزنم. با یک سیب، دوباره به سر صحنه جرم برمیگردم. جرم؟ چرا صحنه جرم؟ احتمالن چون مجرم هم قبل از ارتکاب جرم، بارها از روبروشدن با وجدانش طفره رفته ولی بالاخره، وجدان را دور زده و کار را تمام کرده است. درست مثل طفره رفتن من از اینکه مثل آدم بنشینم و چند ساعت بنویسم. اوووو جرم؛ چه کشف جالبی؛ واقعن جرم، جرم اهمالکاری که دودمان آدم را به باد میدهد. تا حالا از این زاویه به آن نگاه نکرده بودم. راستی مگر جرم حتمن باید بالارفتن از دیوار مردم باشد؟ معلوم است که نه. پنهان شدن پشتِ دیوارِ بلاتکلیفی با خود و وقتکشی را هم باید جزو مصادیق مجرمانه به حساب آورد.
با سپاس
نویسنده: سمیه بابائی نیا
سلام سمیهجان.
امروز دوباره اومدم سر این پست.
نوع روایت این پست رو خیلی دوست داشتم و دوباره برات کامنت گذاشتم.
اگه نوشتن رو برامون ممنوع کنند. چنان به نوشتن حریص میشیم که از هر ساعتی که گیر بیاریم، نهایت استفاده رو میبریم.
سلام لیلاجان. خوش آمدی. خوشحالم برات مفید بوده. از هز چیز منع بشیم حریص میشیم.
مغز جستجوگر هر لحظه میتونه باعث بشه که چیزی برای یادآوری و هشدار پیدا کنی
همینمطوره طاهره جان. ممنونم بابت مطالعه و بازخورد.
دقیقن درسته عزیزم
گاهی بیتفاوتی ها هم میتونن خیلی بدتر از بالا رفتن از دیوار مردم باشن
چون امکان داره باعث خطای بزرگی برای کسی بشه
ممنون از یادآوری
یزرگترین آسیب به خودمون، جلوی رسیدن به اهداف رو میگیره. مانا باشید حلیمه جان
منم الان یه مجرمم. امروز چسبیدم به رختخواب و برای درست نکردن پادکست خودم رو به مریضی زدم
همین آگاهی یه روزی نجاتبخشه عزیزم.