چقدر زود دیر میشود…

به نام خدای نور و آگاهی

پاییز است. فصل دلبری‌های زمین و آسمان. به رسم عادت به دنبال سوژه‌ای برای ثبت در حافظه‌ی زمان می‌گردم. این بار قرعه به نام تک درخت خشکیده‌ی انار در باغچه‌ی کوچک حیاط می‌افتد. سوز خشک پاییزی همه‌ی طراوتش را به تاراج برده است و چیزی جز چند برگ زرد نحیف که از ترس مرگ قالب تهی کرده‌اند، نمانده است. از زوایای مختلف سراپایش را برانداز می‌کنم تا تصویر دلخواهم را برای عکاسی بیابم. تک‌برگی کنار دیوار نگاه معصومانه‌اش را به من دوخته است. نگاهش را در‌یابم و به سمتش می‌روم. با انگشت اشاره‌ام رگ‌برگهای خشکیده‌اش را نوازش می‌کنم. دوربین گوشی همراهم را در زاویه‌ی مناسب تنظیم می‌کنم و کلیک.

تصویر را بازبینی می‌کنم. از تصویری که می‌بینم متعجب می‌شوم. عکسی که من ثبت کرده‌ام با خروجی آن همخوانی ندارد. خدای من! چطور برگ کناری از نگاه من دور مانده است؟!

صدالبته که برداشت‌ها می‌تواند متفاوت باشد اما در آن لحظه برای من ورق زدن آلبوم‌ عکس‌های قدیمی تداعی شد. مرور لحظاتی که در قاب زمان خشکیدند و جز خاطراتی از آنها برجا نمانده است. چه چهره‌هایی که مسافر آسمان شدند و  قاب دیوار و دل؛ و چه عزیزانی که روی رخسارشان غبار گذر عمر نشسته است. مواجهه انسان با سپری شدن عمری که به قول امیرمؤمنان مثل ابر در گذر است، گاهی ناباورانه است. معمولن این تکه کلام را همه‌ی ما در حسرت جاماندن از روزهای خوش گذشته به کار برده‌ایم که:” انگار همین دیروز بود.”

من به عنوان یک مشاور از زاویه‌ی دیگری نیز به مسأله توجه داشته‌ام. درگیری اعضای خانواده با چالش‌ها و مسائل زندگی به قیمت ندیدن و لذت نبردن واقعی کنار یکدیگر تمام می‌شود؛ علی‌الخصوص کم‌توجهی والدین به غنی‌سازی رابطه‌ خود با بچه‌ها و لذت بردن از حضور و بزرگ‌شدنشان. برگی که من از آن غافل بودم و در تصویر، خودش را به رخم کشید، حقیقتن برای من نماد سرمایه‌های گرانبهایی است که کنارمان نفس می‌کشند و بزرگ می‌شوند و اگر درک و دیده نشوند، بجز دلتنگی لحظاتی که می‌توانست پربارتر و پرعشق‌تر سپری شود، چیزی به یادگار نخواهد ماند. این ذات زمان است که زودتر از آنچه فکر می‌کنیم از دست می‌رود و به قول معروف دیر می‌شود.

برداشت شما از این دو تصویر چه بوده است؟

 

با سپاس

نگارنده: سمیه بابائی‌نیا

این را به اشتراک بگذارید!

به خواندن ادامه دهید

بعدی

2 دیدگاه در “چقدر زود دیر میشود…

  1. دقیقن همینطوره سمیه جان
    خیلی اتفاق داده چیزهایی که خیلی دسترس بوده‌اند و من ندیده‌ام و
    وقتی بعدها متوجه وجود آنها می‌شوم دقتم را زیر سؤال میبرم.داشتم در باره کنترل اضطراب می‌خواندم که یکی از راهکارهایش این بود که در لحظه‌های پر استرس سعی کنیم با دقت به پنج شی در اطرافمون با همه‌ی جزییات نگاه کنیم
    ایکاش حواسمون بیشتر به بغل‌دستی هامون باشه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *