قاب امید

به نام خداوند نور و آگاهی

حد فاصل اتاق نشیمن و آشپزخانه، اتاقی است با یک میز و صندلی، مبل، کتابخانه و تمام ابزارلات مورد نیاز یک شخص مشتاقِ به مطالعه و نوشتن؛ مخصوصن روزهای پاییزی که آفتابِ نیمه‌جانِ عصرگاهی، خودش را روی اسباب و وسایل پهن می‌کند تا از سنگینی خمودگیِ فصل سرد و خشک بکاهد؛ مأمنی برای خلوت با خودِ گاهی سرکش، گاهی آرام، گه‌گاه خلاق و در برحه‌ای هم گیج و سردرگم. در حقیقت میعادگاهی است با حضور یک آینه‌‌‌ی بزرگ، خودِ خودت و آغوشی که در نهایت به صلح گشوده می‌شود. ورای همه‌‌ی اینها، چیزی که مرا بر آن داشت تا از قرارگاه دنج خود بنویسم، تصویری است پشت قاب درب اتاق که هنگام عبور از این قرارگاه به مطبخ، چون آگهی بازرگانی، لحظاتی دیدگان مرا به سمت خود می‌کشاند.

هنگامه‌‌‌ی بهار و تابستان، به علت استقرار بیشترین زمان در اتاقم، منظره چشم‌نواز حیاط هر لحظه جانی تازه به من می‌بخشد و بیشترین بهره را از سرسبزی و طراوتش می‌برم. اما در زمستان، کوله‌بارم را جمع کرده و به اتاق نشیمن کوچ می‌کنم. با اینکه در اتاقم وسیله‌ی گرمایشی موجود است اما مایلم گرمای حضور در نشیمن و وجود مادر را بیشتر تجربه کنم. بنابراین مدام از این مقصد به آن مقصد در حال عبور و مرورم و در این میان، این منظره‌ی هرچند کوتاه، مرا لحظه‌ایی شکار می‌کند. شکاری که به جای زندان، رهایی را تجربه می‌کند.

در اتاق مشاوره، وقتی مراجع از همه چیز بریده است. خسته است و توانی برای ادامه‎ی رابطه‌اش، کارش یا زندگی‌اش ندارد، از عادی‌ترین و معمولی‌ترین کارهای روزانه‌اش صحبت می‌کنیم. بیدارشدن، سرکار رفتن، رانندگی کردن؛ و هر کاری که بدون شوقِ زندگی، فقط از سر عادت انجام می‌شود. در واقع از همین روزمرگی‌هایی که برایش زندانی ساخته‌اند، روزنه‌ای به امید باز می‌کنیم تا خودش را ببیند. اوست که منفعل نیست. فاعل خود‌ِ اوست. برای چه همه چیز را رها نکرده؟ چرا رنجِ زیستن را هنوز هم به دوش می‌کشد؟ به دنبال چیست؟ خواهان چیست؟ چگونه می‌اندیشید و اکنون به چه می‌اندیشد؟

زمانی که ایده‌ی نوشتن از منظره‌ی حیاط پشتی به ذهنم رسید، دقیقن به علائم حیاتی کوچکی اندیشیدم که می‌تواند روحی را از مرگ نجات دهد. روزنه‌ای، امیدی، باوری که بوده و نیاز به احیاء دارد. گاهی دقایقی روبروی منظره می‌ایستم و درختان خشکی که زیر آسمان آبی، حمام آفتاب گرفته‌اند، نگاه می‌کنم؛ جوشش گرمای قرص آفتاب در تاروپود یخ‌زده‌ی زمستان بسیار جان‌بخش است. طلوع روزنه‌ی طلایی صبح از دل سیاهی شب، ناگزیر است. این قانونی است که میلبونها سال بی خدشه، تکرار می‌شود تا نویدبخش حیات، تکاپو و زندگانی باشد. این اتفاق برای من در حین از گذار از دو مقصد کوتاه بوده است؛ و صدالبته روزنه‌های ریز و درشت دیگری که گاهی از حسابش از دستم در می‌رود. جرقه‌ی امید شما به بودن و ماندن کجاست؟

 

با سپاس

سمیه بابائی‌نیا

این را به اشتراک بگذارید!

به خواندن ادامه دهید

بعدی

10 دیدگاه در “قاب امید

    1. نوش روانتون طاهره‌جان.
      تا قبل از ورود به رویکرد راه‌حل‌محور، مفهوم “مقاومت” رو باور داشتم که گاهی مراجع سفت و سخته ؛ بعد که با آموزه‌های sfbt آشنا شدم، یکی از اصولش این بود که مقاومت یعنی عدم مهارت مشاور، فقط باید آموخت چطور با نحوه همکاری افراد همراهی کرد. به نوعی قلق‌گیری

  1. من قبلن چند عکس از اتاقت رو دیدم و حالا که توصیفش رو خوندم باز هم در خیالم تصورش کردم و به این کنج زیبایی که داری حسرت خوردم🥲🥲🥲

  2. وقتی برای کبوترها دانه می‌ریزم. وقتی صبح با صدای میو میوی گربه‌ای کوچک بیدار می‌شوم وقتی جوانه‌ای در حال رشد را می‌بینم، امید در من زنده می‌شود.
    سپاس از این تصویر زیبا این قاب که با ما به اشتراک گذاشتین

    1. اول از همه تشکر کنم بخاطر اینکه از مراجعین خودتون گفتین و اینکه یادآوری کردین چطور میتوان در آدما نفوذ کرد و یادآوری کرد توانایی‌هایی را که براشون عادی و بی‌اهمیت شده🙏
      منم طلوع خورشید رو دوست دارم و از اینکه هر روز با این تقلا میاد از خودم خجالت می‌کشم و ….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *