به نام خداوند نور و آگاهی
صبح یک روز تابستانی، پس از پیاده روی با پای برهنه روی زمین خیس از نمِ بارانِ شب قبل، چند تنفس عمیق، قدری خلوت با آسمان و البته شکرگزاری روزانه ( به کارگیری حواس پنجگانه در لمس زندگی) هوا به قدری خنک و دلچسب بود که می طلبید همراه با لذت بردن از نوازش دلچسب نسیم صبحگاهی روی پوست، کتابی هم در دستانت باشد تا با تورق و مطالعه آن، حال خوبِ این لحظات دوست داشتنی را دو چندان کند. بنابراین سری به کتابخانه کوچکم زدم و کتاب “راه هنرمند” تالیف “جولیا کامرون” را انتخاب کردم. من معمولن کتاب را تصادفی می گشایم تا ببینم خودِ کتاب مایل است کدام نکته را به من بیاموزد. در حال تورق کتاب بودم که نقل قولی در حاشیه کتاب توجه مرا جلب کرد:
همانا در تاریکی است که آدمی نور را می یابد. به این ترتیب، هنگامی که در اندوه به سر می بریم، این نور از همیشه به ما نزدیکتر است.
*مایستر اکهارت*
تاریکی برای هر کس می تواند مفهوم خاصی داشته باشد. می تواند سپری کردن شبها و روزهایی باشد که امیدی برای دیدن روزهای بهتر نیست. گاهی تاریکی رسیدن به تکرار، در زندگی روزمره بدون دیدن و توجه به داشته هایی است که ممکن است جزو آرزوهای دیگران باشد. تاریکی هجوم انواع هیجاناتِ از پای درآورنده در پسِ از دست دادن ها، اضطراب ها و ترس هاست. تاریکی زخم های عمیقی است که از بدو تولد به بعد، در بستر روابط و ناکامی در رسیدگی به نیازهای اساسی مان، در لایه های وجودمان ایجاد می شود و دور از انتظار است کسی را بیابیم که مشفقانه و بی قید و شرط به درمان این زخم ها بپردازد. در درون همه ما با وجود تفاوت در درک تجربه تاریکی، یک نقطه اشتراک هم وجود دارد و آن وحشتی است که از مواجهه با آن داریم. اما زمانی که اندوه با کوله باری از خشم، نفرت، غم، ناامیدی و احساس گناه ما را غافلگیر می کند، ترجیح می دهیم از دیگران فاصله بگیریم تا در دنیای خود به تنهایی با این مهمانان ناخوانده کلنجار برویم، بجنگیم، تسلیم شویم یا در نهایت با آنها به صلح برسیم. متاسفانه، اولین کسی که آماج تیرهای این احساسات می شود، خودِ ماییم. به قول معروف، در این دنیای تاریک با این همه هیجانات که قابلیت تبدیل شدن به خشم را دارند، دیواری کوتاه تر از خودِ ما پیدا نمی شود. طبیعتن وقتی کسی نتواند خودش را بپذیرد، نتواند از خودِ وجودی اش در برابر احساسات و افکار منفی دفاع کند و در نهایت نسبت به خودش با شفقت و مهربانی رفتار نکند، انتظار بیهوده ای ست اگر بتواند نسبت به جهان نگاه خوشبینانه ای داشته باشد.
******************
هر گاه نیاز باشد زخم های کهنه و عمیق شفا یابند، در پسِ دردهایی چون فقدان همسر، بیماری و رویاهای بربادرفته، نسخه تنهایی پیچیده می شود تا تا با دردی عمیق تر مواجهه شویم و دریابیم که- به گفته ریلکه- همه ما به طرز وصف ناپذیر تنهاییم. و صد البته تنها درمانگرِ این دردِ تنهایی بنیادی کسی جز خودِ ما نیست. آدمها و روابط ناایمن ما، چون آیینه ای، فقط انعکاس این تنهایی هستند تا خودمان را در بستر تجربه رنج در کنار آنها از نو بسازیم. چقدر زیبا در ادبیات ما به آن پرداخته شده است. آنجا که مولانا می فرماید:
*به طبیبش چه حواله کنی ای آب حیات
از همان جا که رسد درد همان جاست دوا*
مواجهه شدن با دردها و آغاز شفا با توجه به تجربه هر فردی متفاوت است و البته تصادفی. وقتی در خلوت خود در حال دست و پنجه نرم کردن با رنج هایمان هستیم، به روش های مختلف سعی می کنیم درد را تسکین دهیم، پیاده روی های طولانی، غرق شدن در معنویت و ارتباط با خدا یا قدرت برتر، شنیدن موسیقی هایی که پیام همدردی را از آنها دریافت می کنیم، ساعتها نوشتن و برون ریزی هیجانی، گاهی صحبت کردن با کسی که در دنیای مطلوب ما قرار دارد و او را همدل و مهربان می یابیم، سکوت و خیره شدن به گذر زمان، خودگویی ها و نشخوار ذهنی؛ در تمام این حالات به نوعی در حال کشف روزنه از نور برای نجات از دنیای تاریک خود هستیم. چه بسا در میان این تقلا به زیبایی هایی می رسیم که بر غنای درونی ما می افزاید. معتقدم تاریکیِ تنهایی همچون تونلی است که برای دیدار با روشنایی، باید از آن گذشت.
*********************
در انتها مایلم مقاله را با نقل قولی از ویکتور فرانکل -پایه گذار رویکرد معنادرمانی- به اتمام برسانم.
*درد و رنج زمانی به پایان می رسد که به معنا برسیم.*
تجربه شما از مواجهه با رنج هایتان چیست؟
منبع: راه هنرمند، جولیا کامرون
با سپاس
نویسنده: سمیه بابائی نیا
چه جالب سمیه که کتاب رو یهویی باز میکنی. البته من وقتی هدفم این باشه که یه چیزی بخونم اینکارو میکنم. اما وقتی بخوام کتابو بخونم از اول شروع میکنم.
یک جاهایی دلم گرفت. نمیدونم حس کلمات بود یا اندوهی در دلم زنده میشد که نمیدونم چی بود. اما حس دلگرفتگی رو بعد از خوندنش به وضوح در خودم دیدم.
اگه بخوام جدی کتاب بخونم از اول شروع می کنم. گاهی که نیاز به الهام یا تولید محتوا دارم، یهویی.
شاید مثل آینه ای بودن که خودت را توش دیدی زهراجان. ممنونم که حست رو گفتی.
من قشنگ معنای تاریکی که تو کتاب گفته رو درک میکنم. واقعا همیناس. امان از وقتی که یه تاریکی میاد سراغت و تمام نقاط دیگه هم هجوم میارن سمتت. انگار تمام آنچه از کودکی تا آلان چشیدیم و زندگیش کردیم مثل یه فیلم کوتاه از جلو چشات میگذرن. روشهای مختلف برا بیرون اومدن از این وضعیت تست میکنم که مهترینش کتاب خوندنه و تمرین رهاشدن. اینکه تموم میشه این دوران هم و زندگی در جریانه
سپاسگزارم فریباجان که از حسّات و تجربه ات گفتی.مفید بود
شروع مقاله خیلی دل چسب بود. منم عاشق پیاده روی با پای روی خاک خیسم. چقدر دلم هوای شمال رو کرد.
تاریکی همیشه منو میترسونه و حس تنهایی بهم میده. مخصوصن تاریکی درونی. به همین خاطر سعی میکنم زودتر از تاریکی فرار کنم. ممنون از مقاله خوبت سمیه جان.
خوشحالم که حس خوب گرفتی عهدیه جان. پشت تاریکی شهریست روشن.
بیماری برای من نقطه تاریکه. وقتی بیمار میشم از همه فاصله میگیرم تا قوای خودم رو پیدا کنم. مدت ها دراز میکشم و فکر میکنم.
بعد برای فرار از این تاریکی به خوردن پناه میبرم چند کیلو که اضافه وزن پیدا میکنم بیماریم برطرف میشه و بعد از تاریکیم میام بیرون😂
عزیزدلم برای خودت چرخه درمانی ایجاد کردی. واقعن امان از ریزه خواری هاا
من تعهد به شادمانی رو خیلی امتحان کردم خیلی کمک کرد
چقدر عالی طاهره جان. ممنون که از تجربه موفقت گفتی. (:
نوع نگارشت رو خیلی دوست دارم. خیلی تمیز و مرتبه👏
چه تجربه توپی. چقدر خوب که میتونی با پای برهنه قدم بزنی.
از اونکاراست که عاشقشم؛ ولی ازش فراری. 🥺
منم موافقم درد و رنج به زندگی معنا میدن. باید زرنگ بود تا معنا رو از درد و رنج گرفت؛ وگرنه گربه سیاه افسردگی و پوچی ما رو تو خودش میبلعه.
ممنونم سپیده جان بابت بازخورد انرژی بخشت عزیزم (: حتمن امتحان کن
چه شروع خوبی و چه کتاب قشنگی
یاد این جمله افتادم
پس زخمهایمان چه؟
نور از میانه ی انها عبور میکند
سپاسگزارم بایت وقتی که گذاشتید و مطالعه کردید یاسمین جان.
من اسم این کتاب رو زیاد شنیدم ولی هنوز موفق به خواندن نشدم.
جملات اول مقاله طولانی هستند و خواننده دچار مشکل در درک میشود. سعی کنید از کوتاه نویسی در نوشتن استفاده کنید.
سپاسگزارم بابت وقتی که گذاشتید و مطالعه کردید و همچنین بیان نظر ارزشمندتون.
درسته سمیه جان بقول جناب مولانا تاریکی شمع راه ماست
از مطالب خوبتون لذت بردم
ممنونم🙏
مانا باشید حلیمه جان
بسیار عالی.
در واقع وقتی در تاریکی هم قرار داریم، باز هم در نور هستیم و این زمانی بدست می آید که معنا را از درونش بیرون بکشیم. نور که نور است و هویدا، تاریکی هست که باید نور از آن بیرون کشید. من همچنان که شب به خواب می روم و مطمئنم روز با تلاش خودش را از دل شب بیرون می کشد، ایمان دارم که درون تاریکی، نوری قوی تر هست که به زیستن آگاهانه من کمک می کند.
همینطوره افسانه جان. ممنونم بابت مطالعه و بیان نظر ازشمندت.