کلاسِ درسِ طبیعت 2

به نام خدای نور و آگاهی

احتمالن برای شما پیش آمده است که با تصویری یا صحنه ای مواجهه شوید یا نقل قولی از کسی بشنوید و روزهای بعد، همچنان بخشی از ذهنتان را به خودشان اختصاص دهند و سعی کنید نکته ای یا درکی از آن به دست آورید و بزنید به زخم زندگی تان یا در بهبود شخصی تان از آن استفاده کنید. من به شخصه هم به عنوان یک مربی و مشاور و هم فردی درونگرا و البته علاقه مند به هنر عکاسی، سعی می کنم به سادگی از عناصر محیط اطرافم نگذرم و کنجکاوانه و مشتاق، چیزهایی که لابلای کتاب ها خوانده ام را با دیدن و شنیدن در واقعیت، ملموس تر کنم. در حقیقت یادگیری زمانی اتفاق می افتد که ما بتوانیم مفاهیم را به هم مرتبط کنیم.

****************

در ادامه پیاده روی روز جمعه، در گذر از سرسبزی، درخت و گل و بلبل، داستان به ته مانده سیگار و برگی خشک که پاییزِ زندگی اش فرا رسیده بود، رسید. هنگام شکل گیری این مثلث، یعنی من (ناظر) ته سیگار (قاتل خاموشِ دل سوخته) و برگی که ناگزیر به فصل آخر زندگی اش رسیده بود، روایت مرگ بود. اما کدام مرگ؟ طبیعت؟ انسان؟ یا … مرگی که با زندگی عجین است و اگر آگاهانه حسش نکنیم؛ لمسش نکنیم؛ عاشقش نشویم؛ و در تمام لحظات، حواسمان را پرت کنیم تا نبینیمش؛ حتی اگر فکر کردن به او به مذاق ما خوش نیاید، همچنان با ما زندگی می کند و جایی غافلگیرمان می کند.

****************

اگر از شما بپرسم جلوه های مرگ در زندگی روزمره را می شناسید یا نه، چه می گویید؟ نمی دانم آیا تا کنون به این مساله فکر کرده اید؟ قصد ندارم شما را بترسانم اما باید اذعان کنم که مرگ لابلای زندگی مان عجیب قوطه ور است. در خواب و بیداری مان، روابطمان، رنج هاو لذت هایمان. برخلاف انسان که خودش را هوشیار می داند اما در واقع موجودی خواب است؛ اشیاء، جمادات، نباتات، و در کل تمام هستی در شعور به سر می برند. خوردن و آشامیدن، جلوه جالبی از مرگ هستند. سیبی که گاز می زنیم یا پوست می کنیم را می کشیم و می خوریم. آبی که نوشیده می شود ارتباطش با جهان بیرون قطع می شود. مواد غذایی که میل می کنیم، مثل گوشت، حبوبات و برنج، همگی قبلن از غالب حیات خارج شدند و قرار شد با ورود به بدن ما، مسیر رشد ما رو هموار کنند و به ما زندگی ببخشند.

******************

من تصور می کنم این نگاه خوشبینانه و البته متفاوت و زیبایی به مساله مرگ هست. نگاهی فراتر از نیستی. حتی آن مواد غذایی هم به نوعی از بین نرفته، بلکه به شیوه دیگری به زندگی ادامه دادند. با سهیم شدن در رشد و نمو جسم و لذت بردن روح و روان ما در بهره مندی از آنها. آنها پروژه خود را به خوبی به پایان رسانده اند.

******************

اجازه دهید برگردیم به هدف اصلی من از به اشتراک گذاشتن تصویر بالا. با دیدن ته مانده سیگار، پرسشی در ذهنم شکل گرفت. چرا با اینکه انسان موجودی است که خواهان جاودانگی است، با داشتن دانشِ اینکه برخی کارها زندگی را از او می گیرند، اما خودخواسته زندگی اش را دود می کند؟ البته به نوعی می توان سطرهای بالا را مقدمه ای برای پاسخ به این سوال دانست. به نظر می رسد چون یاد نگرفتیم لحظات را با رنج و شادی اش ورک و زندگی کنیم. همواره به دنبال اجتناب از رنج و تجربه لذت بیشتری هستیم. در حالیکه این با واقعیت زندگی هماهنگ نیست. زمانی که به آب و آتش می زنیم تا واقعیت ها را با ایده آل های ذهنی مان منطبق کنیم؛ وقتی آدمهای اطرافمان، شرایط زندگی مان، امور مالی مان، هر چیزی که ما را به دنیا پیوند می زند، چیزی نیستند که ما می خواهیم؛ جایی که زورمان به آنها نمی رسد، دیواری کوتاه تر از خودمان پیدا نمی کنیم. شروع می کنیم به مهار خشممان با سیگار، مواد مخدر، الکل و هر چیزی که در لحظه ما را از تجربه واقعیت، رها می کند، تا آبی باشد بر آتش درونمان. برای اجتناب از رنج، به استقبال رنج بیشتر می رویم. به قول معروف از “چاله به چاه افتادن”. لیکن آگاه نیستیم در تمام لحظات، در تنهایی،  به تنها چیزی که نیاز داریم، خودِ مهربان و پذیرنده ی ماست. آغوش امن خودمان که جلوه ای از مهربانی خداوند است.

******************

از بهتر شدن اوضاع ناامید می شویم و انتخاب می کنیم که بار مسئولیت را از خودمان برداریم و کمی از تجربه حقیقت زندگی فاصله بگیریم؛ غافل از اینکه ما دو انتخاب بیشتر نداریم: صعود یا سقوط. راه سومی نیست. به نظر شما کسی هست که آگاهانه به سمت سقوط حرکت کند؟ پاسخ قطعن خیر است. حتی کسی که می داند سیگار و مواد مخدر در نهایت عاقبت خوشی نخواهد داشت؛ مثل کسی هست که برای ندیدن رنج ها، چشم هایش را می بندد و بدون آگاهی نسبت به موانع در مسیر حرکت می کند. آیا ندیدن به معنای امنیت و نبود خطر هست؟ معلوم است که خیر.

*******************

واقعیت این است که انسان از تجربه احساساتش به تمام معنا، فرار می کند. چون حس بقا و امنیتش را در خطر می بیند. زیبایی زندگی در تناقض ها و تضادهایش است. اگر بتواند با قدرت به اضطرابش تجربه کند و آن را بالا بیاورد، آن دلشوره و نگرانی فرو می نشیند. صد البته که انجامش به راحتی بیان  کردنش نیست اما به جرات می گویم این رهایی، از درگیر ماندن مداوم در آینده ترسناکی که به وقوع نخواهد پیوست، لذت بخش تر است.

*******************

تصور نمی کردم یک برگ زرد و ته سیگار، مرا به اینجا بکشاند. جایی که پای رهایی و آرامش در میان باشد. آرزوی دیرینه بشر در پی دویدن ها و سرعت گرفتن ها و البته آسایشی که کمتر به آرامش ختم شده است. تنها فرمول ساده رسیدن به این آرامش، ساده زیستن است. چشیدن و لمس زندگی همان جایی که هستیم. بدون تصور آینده ای که قرار نیست باشد. درک عظمت “اکنون”.

 

با سپاس

نویسنده: سمیه بابائی نیا

این را به اشتراک بگذارید!

به خواندن ادامه دهید

بعدی

2 دیدگاه در “کلاسِ درسِ طبیعت 2

  1. همانطوری که گفتین همیشه یه چیزایی خوب هست در آدما که میشه پیدا کرد و بخاطرش ادامه داد .
    اما ایکاش تو راهکارهاتون بگین که چطور میشه خود را کنترل کرد
    چون معمولا آدما یه سمی یه ناراحتی براشون پیش میاد سعی میکنن خیلی زود اونو دفع کنند و بیرون بریزن. که متاسفانه بچه‌ها در نزدیکترین دسترسی قرار دارند و این مواد سمی به بچه ها منتقل میشه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *