بارِ ذهنی

به نام خداوند نور و آگاهی

حوالی نیمروز بود. بعد از اولین پومودورو، در حالی که زمان استراحت را می گذراندم، نگاهم به حیاط روبرو و برگ خشکی افتاد که خودش را روی برگ نحیف نهال خرما ولو کرده بود. همینطور که محو این صحنه بودم، به سرعت خودم را محل مورد نظر رساندم تا تصویر مذکور را از بهترین زاویه در حافظه تلفن همراهم ثبت کنم.

در همین حین علامت سوالی در ذهنم قلاب شد که به نظرم ایده جالبی برای نوشتن آمد. آیا نهال خرما از سنگینی برگ خشک شاکی است؟ یا با زبان گلایه به آن برگ بخت برگشته می گوید: این همه زمین؛ چرا خودت را روی من پهن کرده ای؟ چه کنم؟ تا کی قرار است روی من آوار باشد؟ یعنی می شود یک باد تند بیاید و مرا از شر آن خلاص کند؟ اصلن چنین احساسی دارد یا نه؟ یا اینکه او را از خودش می داند و بی توجه، به زندگی اش ادامه می دهد؟ کاش زبان گیاهان را بلد بودم و پاسخش را می شنیدم. ولی حسم می گوید که مشکلی با این مساله ندارد و سنگینی جسد مرده‌ی هم ریشه اش را روی دوشش به جان می خرد. شاید وزن زیادی هم نداشته باشد.

این افکار چیزی جز پنداره های من نبوده و احتمالن با واقعیت متفاوت است. اگر این متر و معیار را وارد زندگی انسانی کنیم چه جور می شود؟ تو را می بینم در حال دست و پنجه نرم کردن با چالشی هستی که خودم تجربه نکرده ام یا حداقل الان درک زیادی از آن ندارم.

سنگینی بار مساله را با نوع نگرشم، سبک تر از چیزی که هست تخمین می زنم و احتمال دارد بگویم: اینقدر خودت را اذیت نکن چیزی نیست حل می شود. احتمالن این عدم درک موقعیتت به سنگینی وزنِ چالش می افزاید و رنج بیشتری را متحمل می شوی.

تصور کن در رابطه با دوستانی هستی که برای مساله پیش پاافتاده ای زمسن و زمان را بهم می دوزند. در مورد مسائل گوناگون اظهار نظر و پیشداوری می کنند. بهم می‌ریزی و بعد از مدتی رابطه ات را با آنها محدود می کنی. تصور کن چقدر افکار در ذهنشان بار دارد که کوچکترین ناهماهنگی به سنگینی آن بار می افزاید. مثل طبقه ای از فروشگاه که بیش از حد توان پر شده است و خم شدنش را می توانی ببینی. دیگر ظرفیت بار دیگری ندارد.

صدالبته باید آن بارهای اضافه را برداشت تا سبک تر شود. اگر از این منظر به موضوع نگاه کنیم گزینه ای بهتر از خشم سزاوار آنهاست. واکنشی به لطافت مهربانی و دلسوزی. منتها زمانی به این سطح از تفکر خواهیم رسید که حواسمان به قفسه های ذهن و قلب خودمان باشد و با مهربانی بار اضافی برآنها تحمیل نکنیم. اینجاست که همیشه خودمان را جای دیگران قرار خواهیم داد.

 

با سپاس

نویسنده: سمیه بابائی نیا

این را به اشتراک بگذارید!

به خواندن ادامه دهید

بعدی

12 دیدگاه در “بارِ ذهنی

  1. چقدر قشنگ از ماجرای برگ خشم رسیدی به این موضوعی که برای افکار ذهنی مطرح کردی. درسته گاهی ما یا اطرافیان از کاه کوه می‌سازیم. گاهی مسائل انقدر اهمیت ندارد که اظهار نظر کنیم یا ذهنمون رو درگیر. همین مسائل درسته کوچیکه ولی قطره قطره جمع میشن و کل ذهن ما رو درگیر میکنن و حالمون خراب میشه. کاش بتونیم تمرین کنیم رها بشیم از این ماجراها و اونچیزی که به مغزمون وارد میشه مدیریت کنیم.

  2. سمیه چیزی که از این مشاهده به ذهن من رسید این بود که گاهی اوقات برخی آدم‌ها عاداتی مثل همین برگ خشک رو همراه خودشون حمل میکنن. وقتی با اون آدما زیاد معاشرت کنیم حتا اگر این خشک بودن برای خودشون عادت شده باشه، ولی بعد از مدتی ما رو آزار میده. بعد به ذهنم اومد من برای چند نفر مثل برگ خشک بودم یا هستم؟

  3. چه ایده نوشتاری قشنگی با دیدن صحنه برامون به یادگار نوشتی.
    سمیه‌جون عکسی که گذاشته بودی خیلی قشنگ بود. کاش تو صفحه پستت هم میذاشتی. به شوق دیدن دوباره‌ش خط به خط اومدم پایین و عکس تو پست نبود.😅 دیگه ناکام موندم بک زدم و تو صفحه اصلی چند لحظه‌ای خیره شدم بهش.
    خیلی زیبا بود. جوریکه عکس منو سمت مطلب خوبت کشوند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *