به نام خداوند نور و آگاهی
احتمالن برای شما هم پیش آمده است که کتاب یا مطلبی را خوانده اید اما به احیانن به عبور سطحی از سطور و الفاظ بسنده کردهاید. شاید هم بدون رودربایستی با نویسنده کتاب، بعد از خواندن صفحات ابتدایی، مطلب جذابی که شما را ترغیب کند ببینید حرف نویسنده با شما چیست، نیافیتد و کتاب را بستید، بوسیدید و به کتابخانه برگرداندید. قبول دارید گاهی به فراخور زمان، نیازمان و نظرات مثبت دیگران راجع به کتابی، برآن می شویم دوباره به آن رجوع کنیم و با چشم و گوش بازتر مطالب را دنبال کنیم؟
حدودِ دو سال پیش از یکی از نزدیک ترین دوستانم که اکنون طلوع و غروب خورشید را در کشوری دیگر به تماشا نشسته است، دو سه جلد کتاب امانت گرفتم. چند صفحه ای از کتاب ها را خواندم و نه به علت عدم جذابیت کتابها، بلکه به علت نداشتن چرایی لازم برای ضرورت مطالعه، آنها را به آغوش کتابخانه سپردم و وقتم را با یاران شیرین دیگر گذراندم تا امسال. به علت شرکت در وبینار اهل نوشتن استاد کلانتری و بهتر اندیشیدنِ خانم عبدی، خوره خرید کتابهای جدید به جانم افتاد. یک لیست بلندبالا از کتابها و منِ سرگردان برای انتخاب. از آنجایی که کتاب “هنر شفاف اندیشیدن” اثر رالف دوبلی را خوانده بودم، هشدار ایست به خودم دادم و تصمیم گرفتم ترتیبِ کتابهای نخوانده توی کتابخانه را بدهم تا بعد. قبلن راجع به کتاب “ هوش هیجانیِ” دانیل گلمن شنیده بودم و از قضا در کتابخانه هم رخی نشان داد. با مسرت و در کمال احترام آن را برداشتم تا چند صباحی را همنشین باشیم. (با عرض پوزش بابت درازگویی)
همانطور که می دانید عوامل مخّلِ زیادی در بیرون و درون، سر ریسمان احساسات و عواطف را به دست گرفته اند تا ذهن منطقی را گیج و گنگ کنند تا انتخاب هایی داشته باشد که از سر ناآگاهی در نهایت به سرزنش خود یا دیگران، افسردگی کردن یا نارضایتی از زندگی ختم شود. به قول معروف جدال همیشگی احساسات و منطق. از این رو، وقتی در همان فصل اول کتاب به مبحث “نقش هیجان ها” و بررسی ساختار مغز رسیدم، مشتاقانه غرق در این وادی شدم. ( داشتن چرایی برای ضرورت مطالعه).
مغز هیجانی
همانطور که می دانید نسخهی اولیه و ابتدایی هر محصول، پاسخگوی نیازهای اولیه افراد است. در طول زمان، با گسترش تکنولوژی و افزایش نیازها، نواقص و عیوب نسخه های اولیه برطرف و امکانات جدیدی به آنها اضافه شده و به قول معروف ارتقاء می یابند. فرایندی که مغز انسان نیز از آن مستثنا نیست.
اجازه دهید نگاهی به داستان تکامل مغز بیندازیم تا ببینیم چطور در طی گذر زمان و تکامل ساختار مغز، واکنشهای اولیهی هیجانی و فاقد تفکر انسان، مسلح به سلاح ارزشمند تفکر و اندیشه شد تا انتخابهای هوشمندانهتر و بهتری داشته باشد.
ساقه مغز به عنوان ابتداییترین بخش مغز، وظیفه کنترل اعمال حیاتی (تنفس، تنظیم سوخت و ساز اندام های دیگر بدن، کنترل حرکات غیر ارادی) را به عهده دارد.در واقع این بخش مجموعه ای از تنظیم کننده های از پیش برنامه ریزی شده است که بدن را به واکنشهایی که برای ادامه حیات ضروری است، وا میدارد. زمان حاکمیت این مغز ابتدایی را می توان به عصر خزندگان منتسب کرد. البته هنوز هم وقتی لابه لای بیشه ای صدای فش فش ماری را می شنوید، می دانید که سپر دفاعی در برابر حمله یا تهدید فعال شده است.
ساقه مغز منشا مراکز هیجانی مغز نیز می باشد. و پس از میلیونها سال پوسته بزرگی از بافتهای درهم پیچیده که لایههای فوقانی مغز را تشکیل می دهند، با عنوان مغز متفکر یا “قشر تازه مخ” پدید آمد. این واقعیت که مغز متفکر از مغز هیجانی به وجود آمده است، رابطه میان فکر و احساسات را آشکارتر میسازد.
میلیون ها سال قبل، موجودات می توانستند به وسیله حس بویایی بقا یا ادامه حیات خود را تضمین کنند. مراکز هیجانی که از بخش ساقه مغز سر برآوردند، رشد کرده و قسمت فوقانی ساقه مغز را احاطه کردند. در مراحل اولیه، مراکز بویایی از لایههای عصبی تشکیل شد که به تجزیه و تحلیل بو میپرداختند. یک لایه از این یاختهها، آنچه را فرد بوییده بود میگرفت و به دسته های مختلف طبقهبندی میکرد. خوردنی یا سمی، جفت جنسی، دشمن یا طعمه. لایه دوم از طریق سیستم عصبی، پیامهای بازتابی را ارسال میکرد تا به بدن دستور لازم را بدهد: گاز گرفتن، از دهان بیرون ریختن، نزدیک شدن، گریختن، تعقیب کردن و شکار. با پدید آمدن اولین پستانداران، لایه های جدید و اصلی مغز هیجانی به وجود آمدند.
به نظر می رسد با توجه به مطالب فوق، تصمیماتی که با غلبه هیجان و عواطف گرفته می شود و تفکر نقش مهمی در آنها ندارد، تحت تاثیر قسمت های هیجانی مغز اتخاذ می شود. یعنی استفاده از ورژن قدیمی یک محصول با تمام نواقص و ایرادات آن.آگاهی از این دانش، شاید به ما در بازنگری در تصمیمات مهممان کمککننده باشد.
ادامه دارد…
منبع: هوش هیجانی، دانیل گُلمن
با سپاس
نویسنده: سمیه بابائی نیا
کنار این صحبتهای هوش هیجانی که بحث جالبیه و اسم کتاب رو شنیدم ولی هنوز نخوندم، من مدلم اینجوریه که حس و حال اولیه کتاب خوندن هم باید باشه. و اینکه بتونی با کتاب ارتباط بگیری. به قول سپیده گاهی بعضی کتابا رو ازشون زیاد میشنوی ولی واقعا از نظرت انقدر تعریفی نبوده.
دفیقن فریباجان. مفید هست ولی همین یک فصلی که خوندم پراکندگی بین مطالب وجود داره. کمی گیج کننده است.
خیلی کتاب خوبی هست
متاسفانه اون زمان که این کتاب رد خوندم خیلی نمی نوشتم و این کتاب فوقالعاده رو باید دوباره بخونم
همینطوره طاهره جان. ممنونم بابت مطالعه
بله برای من هم پیش اومده این موضوع. یک جایی خوندم که وقتی این حالت پیش میاد هنوز زمانش نرسیده که اون مطالب رو بخونی. اما گاهی این نظریه ممکنه باعث تنبلی بشه و کمتر کتاب بخونیم.
اگه بلافاصله کتاب دیگه ای جایگزین کنیم خوبه.
ممنون از مطلب قشنگت. همیشه میگم تا سهم من نباشه، به من نمیرسه.
مانا باشید افسانه جان.
ما هنوز هم بر اساس اون تصنیمات اولیه مغز به دنبال راهحلهای ساده و فوری هستیم و ترجیحمون اینه که زود به جواب برسیم. البته اگه یاد بگیریم عمیقتر باشیم، خیلی از مشکلاتمون برطرف میشه
دقیقن لیلاجان. سطحی بودن و عجول بودن معضل بشر امروزه. البته غالبن
اول این مطلب رو بگم بعد برم بقیه رو بخونم. اگه با رایانه تایپ میکنید کلید کنترل و شیفت به همراه عدد ۲ یا علامت @ نیم فاصله ایجاد میکنه که میتونی کلمههای جمع رو با نیم فاصله درست کنی. اینجوری خوانایی کلماتت بیشتر میشه.
ممنونم لیلاجان. مدتهاست از این فرمول استفاده می کنم. گاهی از دستم در میره.(:
سمیه عزیز،خیلی خوب و روان نوشته بودی. قسمت مقدمه (منظورم بخش ابتدایی که نوشتی هست؛ قبل از زندگی مغز هیجانی) که بسیااار عالی بود.
اول اینکه ممنونم از نگارش مقاله مفیدت.🙏
و دوم بله برام بارها پیش اومده که با تعریف کتابی سمتش برم ولی خب ارتباط نگرفتم.
کنار گذاشتمش و پرسشگرانه از خودم پرسیدم خب مردم از چیه این خوششون اومده بود پس؟!
فقط یکی از این کتابها رو کنار نذاشتمو تا ته خوندم«سووشون». چون مجبورم بودم و تو خوانش جمعی بود😂
سپاسگزارم سپیده عزیزم بابت حسن توجهت. خوشحالم که مفید بوده.
سووشون رو منم((:
سلام
چه جالب
مقدمه رو هم دوست داشتم و همذاتپنداری کردم😅♥️
سلام یاسمین جان. خوشحالم که حس خوب گرفتی.(: